صدای فامور
هادی شیخی از معتمدین روستای قلات نیلو

گفتگویی با هادی شیخی از معتمدین قلات نیلو /دوران مکتب و سپاه دانش

قوم مالکی و مهاجرت ها

آن چه که من از پیشینیان خود شنیده ام این است که قوم مالکی از ایلات بختیاری جدا شده و به نورآباد ممسنی مهاجرت کرده اند . برخی گفته اند این قوم شاید به مدت یک سال در منطقه ای بنام بابا سالار مستقر بوده اند. پس از چندی بر اثر برخی اتفاقات عده ای از آن ها به منطقه فامور در حاشیه دریاچه پریشان واقع در شرق شهرستان کازرون کوچ کرده و در آن جا سکنی گزیده و ماندگار می شوند . به عبارتی همین کلمه “کا ” علی شیر یا “کا” علی آخوند و …که در ابتدای نام بزرگان قوم مالکی آورده شده از فرهنگ بختیاری گرفته شده است.

کدخداهای زمان ما در طایفه کاعلی شیری

کدخداهای هم عصرما در طایفه کاعلی شیری بعد از مرحوم مؤمن شیخی ، مرحوم نادر( نَدِر) ملک زاده بود که حدود شش هفت سال کدخدا بود . سپس مرحوم وفادار عزیزی حدود 5 سال و آخرین نفر هم مرحوم صدراله (سردار) شیخی به کدخدایی رسید که حدود 15 سال کدخدا بود که به انقلاب ختم شد.

از مردان بزرگی که در طایفه کاعلی شیری بوده اند می توانم از مرحومان کامومن، نجات ، علی ضامن ،نادر(نَدِر)، وفادار عزیزی، حسن قلی و حسینقلی شیخی، محمد علی جمشیدی ،عبدال فرهادی نام ببرم. یادآوری کنم که مرحوم علی ضامن بسیار آدم خداشناس و باتقوایی بوده است. در مشهورین مردم روستای هلک باید از افرادی همچون کاماشاالله رئیسی ، حسین میرشکاری ،اصغر ثواقب ،سلبعلی رئیسی ،یداله ثوران و زریر صادقی نام برد.

اگرچه در قلات نیلو مرحوم نادر”نَدِر” ملک زاده و سپس برادرزاده اش حاج خدارحم ملک زاده در زمره آن هایی هستند که بهتر از دیگران هوای مردم و اطرافیان را در روزهای سخت داشتند. 

ابوالحسن خان حکمت ،مالِک منطقه مالَکی نشین در سرحد کوه بیل  بود و خلیل خان و جلیل خان هم کلانترانی بودند که در (زنیان)خانه زنیان  سکونت داشتند و به نیابت از او به امورات رسیدگی می کردند.

مالکی و خانه های انصاف

برای رفع اختلافات کوچک و پرهیز از گرفتاری های عزیمت به شهر و هدر دادن وقت و هزینه مردم روستایی در مراجعه به پاسگاهها و دادگاهها افرادی را از طرف حکومت به عنوان خانه انصاف تعیین کرده بودند.  

بطور مثال از “هلک” اصغر ثواقب از” قلات نیلو” کرم فرهادی از “دهپاگاه” علمدار حبیبی این وظیفه را بعهده گرفته بودند تا به امر صلاح و سداد مردم بپردازند.از سایر روستاهای هم جوار هم آقای عباسعلی بلویی از روستای عربان، مشهدی فرج اکبری و مشهدی صفر شفیعی از قلعه نرگس زار و  قره فیروزی از قلعه نارنجی در این امر مشارکت داشتند .

خاطره ای از ملای مکتب

شکرالله نامی از طایفه بولوردی شکارچی خانوادگی ما بود در زمان پدربزرگم مرحوم مؤمن و سپس پدرم باباخان. او از خانواده ما حق الزحمه می گرفت تا شکار مورد نیاز خانواده را تامین کند. آن زمانها در همین کوه بالا، مشرف به دریاچه پریشان، شکار اعم از بز و میش کوهی به وفور یافت می شد.

 مدرسه طایفه کاعلی شیری به درخواست مرحوم ندر(نادر) که کدخدا بود برپا شده بود. یادم می آید یک بار ملّای ده از مرحوم پدرم باباخان تقاضای دو راس شکارکرد . شکراله شکارچی، شکارها را تهیه و تحویل ملا داد .ایشان هم شکارها را بار اسب کردند و بعنوان سوغات برای رئیس آن زمان اداره آموزش و پرورش کازرون بردند.

هدف ملای ما از بردن این هدیه ارزشمند این بود که شاید برایش گشایشی شود و او را در اداره آموزش و پرورش استخدام نمایند . او امیدوار بود که به اصطلاح معلم رسمی شود و از مزایای قانونی دولتی بهره مند گردد.رئیس اداره او را بسیارمورد احترام قرار داده بود  اما به دو دلیل از پذیرش درخواستش عذرخواهی می کند. اولاً به دلیل بالا بودن سن ( واجد شرایط استخدام نبود)  و در ثانی با توجه به تجربه ملا در تدریس به روش مکتب خانه . چرا که این روش مورد پسند تشکیلات جدیدآموزش و پرورش نبود .

در خاتمه آن ملاقات، آقای رئیس آموزش و پرورش به رسم قدردانی و برای این که ملا را دست خالی برنگردانده باشد ،حدوداً 20 سری کتاب که از جمله آن ها فارسی بود در اختیارش گذاشته بود که بین دانش آموزان آبادی تقسیم کند.

ملا پس از برگشت از شهر، آن کتاب ها را به ما فروخت و بعد شروع کرد به درس دادن از روی آن ها.بعدها بر اساس آن کتاب ها از ما امتحان گرفت و دانش آموزان را از اول تا سوم رتبه بندی کرد.

حق الزحمه ملای مکتب و بهانه های جالبش:

ملا زحمات فراوانی بر ای با سواد کردن ما می کشید و پدر و مادرها هم برای او حقوق معینی تعیین کرده بودند که فکر می کنم سهم هر دانش آموز یک تومان در ماه می شد . بعلاوه در حد توان بصورت غیرنقدی هم به شکلی جبران می کردند که شامل فرآورده های دامی از قبیل :گوشت مرغ و کهره و بره و  لبنیات امثال شیر و ماست و کره و روغن و امثال این ها بود.اما گاهی این فوق العاده ها کم و زیاد می شد و ملّای ما با بهانه های خنده داری آن را جبران می کرد .

مثلا هنگام تدریس آیه اَلَم تَرَ کَیفَ.. ، می گفت “الم تره “هشداری است برای آوردن دو جا کَره ! و با این شگرد مطالبه دو جا کَره می کرد .منظور از “جا” این بود که یک مَشک ماست که میزدند (تکان می دادند)که به اصطلاح کره اش از دوغ جدا شود و تقریبا نیم کیلو می شد.و یا موقع تدریس آیه: وَیل لِکُلِّ هُمَزه لُمَزه... بهانه می گرفت که چون کلمه کُلّ در این آیه بکار رفته باید یک مرغ کُل برای ملا بیاورید!

محل کلاس های مکتب

ناگفته نماند کلاس ما گاهی نزدیک روستای سی سختی برپا می شد که اتفاقاً آقای زریر صادقی هم مبصر کلاس ما بودند. من حدودا دوسال در کلاس های مکتب و ملا تحصیل کردم.

کلاس ما در سرحد کوه بیل و هنگام ییلاق در زیر سایه درختان و در یوردهای بید اشرف  و یا آب رزک تشکیل می شد. در  گرمسیر هم اوایل پاییز چون آبادی در کناره دریاچه (هوره)اتراق می کرد در داخل چادر سیاه (بهون) و بعدها که هوا سردتر می شد در کومه لمبونی تشکیل می شد. معمولا مدرسه نزدیک خانه کدخدا برپا بود.زیرانداز ما در کلاس ،نمد بود و  ابزار نوشتنمان مداد و کاغذ و روان نویس و یک قوطی مرکب یا جوهر .  مشق شب هم به ما گفته می شد . معمولا شب ها دو صفحه مشق می نوشتیم.

تنبیهات مکتب خانه

آن هایی که از لحاظ انضباط یا انجام ندادن تکالیف مشکل داشتند کم و بیش مورد تنبیه قرار می گرفتند. تنبیه هم معمولا چوب و فلک بود با تسمه های چرمی .یادم هست که سه تا از هم کلاسی های ما در درسها ضعیف بودند و یا فراگیری کمتری داشتند: یک نفر از قلات نیلو یک نفر از هلک یک نفر ازپریشان . این ها متاسفانه زیاد مورد تنبیه ملا قرار می گرفتند.

 تا این که مکتب خانه تعطیل شد و من هم چون سایر بچه ها پیش معلم تعلیمات عشایری رفتم و درسم را تا ششم پیش او ادامه دادم.

دانش آموزانی که با هم بودیم :

از روستای قلات نیلو: رمضان پیروزمند ، خداکرم ملک زاده، امامقلی ملک زاده ، زالی جمشیدی ، فضل اله مرادی ، شهباز شیخی، ناصر عزیزی ، محمد کریم ملک زاده ، سهراب شیخی و از روستای دهپاگاه : کرم کریمی ،احمد علی نسیمی ، خان احمد نسیمی، محمد قلی غلامپور ، غلام کسرایی،  امامقلی کریمی،  مهدی میرشکاری ، جهانگیر حبیبی ، نصرت حبیبی ، خانم حبیبی ، بیگم کرمی

 در سال آخر ابتدایی ،معلم ما بنا به اتفاقاتی که برای او افتاد ، چند ماهی غایب بود و بناچار من ازشرکت در امتحان نهایی محروم شدم . سال بعد هم اتفاقات دیگر… و همین ماجراها موجب جدایی من از تحصیل شد.

من و همکاری با سپاه دانش

بعدها و بعد از گذراندن خدمت سربازی، وضعیت طوری شد که از طرف فرمانداری کازرون از کدخدایان روستاها خواسته شده بود که یک نفر با سواد را معرفی کنند بعنوان سپاه دانش برای تدریس بی سوادان.

مرحوم صدراله شیخی(سردار)هم که آن زمان کدخدای کاعلی شیری بود مرا که نسبت به باسوادان ساکن در روستا معلومات بیشتری داشتم به فرمانداری معرفی نمود.من با معرفی نامه کدخدا به کازرون رفتم و خودم را به سپاه دانش معرفی کردم . در آن جا معلمی داشتیم به نام آقای سعیدی که به مدت یک هفته پیش او راه و رسم تدریس و کلاس داری را آموزش دیدم.

پس از اتمام آموزش ، شب ها با امکانات مختصری از قبیل چند کتاب اکابر، تخته سیاه و گچ ،یک چراغ علائ الدین و یک چراغ توری که سپاه دانش فراهم کرده بود مشغول به تدریس شدم. برخی از این امکانات از خودم بود و یا از منزل کدخدا آورده بودند. محل تشکیل کلاس هم که معمولا کومه بود که توسط کدخدا یعنی مرحوم سردار شیخی پیش بینی می شد.

معلم های سپاه دانش در قلعه نارنجی مستقر بودند که هر از گاهی برای بازدید و امتحان به مدرسه ما می آمدند.آن زمان آقای خرم مهبودی هم در جروق تدریس داشت.درس های اصلی کتاب های اکابر شامل فارسی، ریاضی علوم … بود که معلم ها پس از پایان دوره های سه ماهه می امدند امتحان می گرفتند.

 با ملاحظه وقفه ها حدود دو سال معلم بودم . تعداد دانش آموزان ما بالغ بر ۵۰ نفر شده بود.بخش از آن ها با میل و رغبت در کلاس حاضر می شدند و برخی هم چون می دانستند دستور دولت است تصور می کردند که اگر شرکت نکنند شاید مورد تعقیب ژاندارمری قرار بگیرند و تادیب شوند بنابرین ترجیح می دادند بدون دردسر در کلاس درس حاضر شوند.

دانش آموزان من در دوره سپاه دانش عبارت بودند از :بهمیار میرزاخانی، اله یار میرزاخانی،کرم فرهادی ، احمد شیخی ، خدارحم ملک زاده ، حیدر جمشیدی   و  … لازم به ذکر است در این مدت 34 نفر قبولی داشتم که رقم خوبی به حساب می آمد.حق الزحمه ای که از این بابت به من می دادند بر حسب قبولی افراد کلاس بود و در این مدت حدوداً  30الی40 تومان به من داده شد.

با سوادانی که دعانویس شدند

برخی از افرادی که در منطقه ما پس از این که با سواد شده بودند به دعانویسی روی آوردند می توانم از مرحوم غلامشاه همتی از روستای دهپاگاه و  ابوالحسن میرزاده و  فضل اله مرادی از روستای قلات نام ببرم.

بانوانی که در آن وضعیت محرومیت مردم داروگر تجربی بودند:

با توجه به این که مردم عشایر و روستاها در آن زمان کمتر به شهر و دارو و درمان دسترسی داشتند، برخی از مردان و زنان که هوش و ذکاوت ذاتی داشتند،آستین بالا می زدند و کمک حال مردم خود بودند .از جمله همسر مرحوم ولی خان یعنی مادر مادرم (مادربزرگم)بنام مرحومه گل بناز که کار مامایی انجام می داد و یا مرحومه مادرم شمسی همسر مرحوم باباخان شیخی که با استفاده از داروهای گیاهی و محلی به مردم خدمت می داد. بعلاوه همسر مرحوم فرج بنام نسا که اصالتا پرشکفتی بود تجویز دارویی داشت و در حال حاضر هم دخترش بنام گوهر همسر لهراسب مرادی که  در این موارد به بانوان خدمت می کند  .

از طایفه مالکی بیشتر بدانید: http://parishanmahdi.parsiblog.com

0 0 رای ها
امتیاز دهید...
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x