حکایت من و برادر زاده ام امیر و بنیاد شتابک (1)شعبه شرغون(2) بعلاوه اوقاف ناحیه 9 شیراز!
در گروه واتساپی بنیاد شتابک بحث صندوق همیاری(3) دنبال می شد، که حین مباحثات متوجه این عبارت شدم:
امیر(بشوخی): فکرکنم (با این گستردگی کار در شتابک)باید شعبه شرغون هم راه اندازی بشه !
و پاسخ من :
عموجان برای مدیریت شعبه شرغون، غیر از برادر زاده ها به کسی اطمینان ندارم ،اگه افتخار می دید بسم الله، من این مسئولیت خطیر را الساعه به جنابعالی محول می کنم !
خب به نظر شما جواب من به این برادرزاده تیکه انداز چه می توانست باشد ؟
از قدیم هم گفته اند: … که پاداش کلوخ انداز سنگ است.این جوان یادش رفته مادر مرحومه من “بانو قمر مرادی“ (4)و مادر بزرگ امیر ، استاد بی بدیل پاسخگویی و بدیهه گویی در طایفه مالکی(5) بوده است.
شاید هم این جوان از باب استفاده از رگه جروقی(6) اش خواسته عرض اندامی کند ! بماند…
اما این موضوع راه اندازی شعبه شرغون ،مرا یاد ماجرایی انداخت.
اگر اشتباه نکنم سال ۷۶ بود که اداره ما اردویی از همکاران را به مقصد تهران ترتیب داده بود و من هم مدیریت کاروان را بعهده گرفته بودم. از این که این مسئولیت خطیر به من واگذارشده بود از خوشحالی در پوست نمی گنجیدم . خودم را در قامت رستم فرخزاد (7)سردار دلیر ایرانی تصور می کردم که هم اینک با سپاهی گران قصد بازپس گیری مرزهای از دست رفته را دارد!
باری طبق رسومی که مقامات عزیز کشورمان دارند و موقع رفتن به سفرهای خارجی از افراد خانواده گرفته تا عمه زاده ها ،خاله زاده ها ،عموزاده ها ، باجناق ها و …. را هم همراه خود می برند ،من هم تصمیم گرفتم این فرصت استثنایی را قدر دانسته و نهایت بهره برداری را بکنم . بر همین سیاق، پسرم صادق را که آن موقع پنج شش سالی بیشتر نداشت با این توجیه دولتی ها در ذهن خودم برایش مسئولیتی تراشیدم : مشاور در امور کودکان ! و او را با خودم به این سفر بردم.
در کلان شهر تهران ومواقع حضور در مراسم شلوغ و پر ازدحام ،صادق را به خاطر آن که اذیت نشود و یا خدای ناکرده زیر دست و پای ملت همیشه در صحنه له نشود همراه نمی بردم و بنابرین در مینی بوس منتظر می ماند،بعلاوه یکی از جانبازان عزیز اداره مان هم بنام جناب آقای عبدالحسین صابری (8)که خصوصا از ناحیه پا مشکل حرکتی داشت ایشان هم همین طور ، در ماشین می ماند.
روزها پس از برگشت از آن مسافرت کذایی،روزی صادق ازمن پرسید بابا یه چیزی بگم؟
گفتم: بگو بابا جون! پدرت ازعلمای دهر است و برای هر پرسشی آماده ! راحت باش سئوالت را بپرس!!!!
و صادق گفت: بابا این جریان اوقاف ناحیه ۹ چیه؟
تعجب کردم ! آخه اون موقع و حتی الان هم اوقاف شیراز ۶ تا ناحیه بیشتر نداشته و ندارد!
جواب دادم ، ناحیه ۹؟ نه ،نداریم بابا ما! موضوع چیه؟
پسرم گفت : آخه بابا در آن مسافرت تهران ،موقعی که در مینی بوس با آقای صابری منتظر بودیم ،بهم گفته : آقا صادق ! انشاالله بزرگ که شدی میخوای چیکاره بشی؟و من جواب داده ام : من که هنوز بچه ام ، تا اون موقع….
و آقای صابری جواب داده : می خواستم بگم با این اوضاع بلبشو اقتصاد مملکت و بیکاری جوونا …خدای نکرده شما نگران پیدا کردن کار نشی یه وقت!؟
و من بهش گفتم: چرا ؟
و آقای صابری گفته :پسرجون! این گرفتاری ها و مشکلات که می بینی برا مردم عادیه!شماها که مشکلی ندارید .…ببین عزیزم ! این کازرونی ها (9)و از جمله بابات اون قدر در این اداره قدرت و نفوذ دارن که وقتی تو به سن بلوغ رسیدی ،اگه کار مناسب و نون و آب داری بود براتون که هیچ! اما اگر هم نبود بی خیال!بازم نگران نباش! مطمئناً اینها دست و دل بازانه چند ناحیه دیگر به این اوقاف بیچاره شیراز اضافه می کنند،حتی اگه بشه ۹ تا اداره !
که اونوقت بتونن راحت تو و دیگر آقا زاده های امثال تو رو بگذارند رئیس(10) ! و احتمالا اوقاف ناحیه ۹ شیراز سهم تو میشه ! حالا متوجه شدی پسر جون؟
……………..
سال ها از آن ماجرا گذشته است……من هم سال هاست بازنشسته شده ام …….
اوقاف فارس همان 6 ناحیه را دارد که که زمان شاغل بودن من داشت و هیچ وقت دارای اوقاف شیراز ناحیه 9 نشد ….
صادق هم اینک بحمدالله برای خودش جوانی شده است. اگرچه همچنان بیکار است ، اما هیچ وقت به فکرش نیفتاد و توقعش نشد که برای پیدا کردن کار سراغ ادارات دولتی برود. چرا که آن قدر پشتکار و شهامت دارد که گلیم خودش را در این وضعیت نابسامان از آب بیرون بکشد … و البته اداره ما هم هیچ وقت از او دعوت نکرد برای تحویل گرفتن اوقاف ناحیه 9 به آن جا برود!!!
و من هم مدتهاست آقای صابری را ندیده ام….
اما مطمئنم دوران صابری ها هم تمام شده است …آن ها هم دیگر فراموش شده اند …خودشان هم این را می دانند …..دیگر کسی احوال آن ها را ، سراغ آن هارا نمی گیرد …. چرا که دیگر به صابری ها نیازی نیست ….
امروز سیاست مداران قابل ما بحمدالله آن قدر شگرد و فنون سیاست مداری را بلد شده اند که بتوانند با زیرکی تمام کشور را همیشه تا آستانه جنگ ببرند، بحران بسازند ، مردمشان را در تنگنا قرار بدهند، اما دیگر هیچ وقت جنگی درنگیرد که سرباز جان برکفی چون آقای صابری را لازم داشته باشند!
آن ها خوب می دانند دیگر کم می شود پیدا کرد و شاید اصلا روزی و روزگاری نشود پیدا کرد جوانانی را که امثال صابری ها با یک اشاره رهبران کشور بی مزد و منت و بدون هیچ توقعی سراز پا نشناخته روانه جبهه های جنگ می شدند و هیچ گاه نگران جانشان ، نگران از دست دادن چشمهاشان ،دست هاشان و پاهاشان نبودند ،…
بله و من همین جوری گفتم بدون هیچ منظوری ….
ببخشید شما ….واقعاً همین جوری….گفتم ….همین !
جناب آقای عبدالحسین صابری از جانبازان جنگ تحمیلی
هنگام زخمی شدن در جبهه
موارد لازم به توضیح :
1 -بنیاد شتابک : “بنیاد تعاون و خیریه شتابک” موسسه ای است مردمی که از سال 1386 در طایفه مالکی تاسیس و در امور عام المنفعه فعالیت دارد.
2- شرغان یا شرقان از محلات حاشیه شهر شیراز می باشد. شاید آقای امیر صادقی در اینجا خواسته به طنز بگوید بنیاد شتابک بی رویه در حال گسترش است تا جایی که در محلات اطراف شیراز هم باید شعبه داشته باشد !
3- “صندوق همیاری در حوادث” از زیر مجموعه های بنیاد شتابک است که در موارد اضطراری اعم از حوادث و اتفاقات و … به اعضای خود خدمات می دهد.
4- بانو قمر مرادی فرزند مرحوم مراد است که فامیل های مرادی طایفه مالکی در روستاهای پریشان و هلک از نسل او هستند. این بانو در دوران خود از جمله زنان با دانش و اطلاعات عمومی ، فرهنگی و مذهبی بود که خصوصا در نکته گویی و مثل گویی کم نظیر بود.
5- طایفه مالکی : مردم طایفه مالکی در شرق شهرستان کازرون و در حاشیه شمالی دریاچه پریشان سکونت دارند.
6- طایفه جروق : مردم طایفه جروق در شرق مناطق مالکی نشین ساکن هستند . مردمان این طایفه از گذشته در شعر و ادب و فصاحت و موسیقی ید طولایی داشته اند .
9- کازرون و کازرونی ها : در مقطعی از مدیریت اوقاف فارس و خصوصا در زمان جناب نادر ریاحی مدیر کل محبوب اوقاف فارس ، همکاران ما با ملیت کازرون تا حدودی در بیشتر ادارات اوقاف تابعه استان مسئولیت داشتند که این موضوع ذهن جناب آقای صابری جانباز گرامی آن اداره را به خود مشغول کرده بود.