صدای فامور
جهانشیر اسدپور

جهانشیر اسدپور و خاطره ای از دقت نظر استاد محمد بهمن بیگی

جهانشیر اسدپور و خاطره ای از دقت نظر استاد محمد بهمن بیگی

در مورد استاد شهیر  مرحوم “محمد بهمن بیگی خاطره های فراوانی است .انشاالله بهشت جاوید جایگاه آن مرد بزرگ باشد.

 تاریخ دقیقش یادم نیست. من تازه معلم شده بودم حدوداً اواسط ده پنجاه . روزی از روزها یکی ازهمکارانم بنام آقای ساتیار والی از عشایر طایفه ترک زبان ماچانی در دشت ارژن به منزل من آمدند. از هر دری صحبت شد تا این که گفتند قرار است فردا جناب بهمن بیگی میهمانش باشند .از من خواهش کرد برای تشریفات و تدارکات اورا همراهی کنم و در این میهمانی به اصطلاح سنگ تمام بگذاریم. پس از مشورت هایی قرارشد تهیه گوشت کبک برای پذیرایی را من به عهده بگیرم.

از سر علاقه ی فراوانی که به استاد داشتم و از طرفی شوق شکار، بی درنگ پذیرفتم و صبح فردا سوار بر موتور به قصد شکار کبک، عازم سرحد “کوه بیل شدم . با تجربه و مهارت زبانزدی که در شکار و شناخت مسیر و جایگاه کبک ها داشتم ، خیلی زود موفق شدم چندتایی از آن ها را شکار کنم . از ظهر گذشته بود که توانستم از کوهستان برگردم . با شوق و ذوق فراوان خودم را به محلی که برای پذیرایی از مدیر کل تعلیمات عشایر تدارک دیده شده بود برسانم .

در هوای لطیف و دل چسب منطقه نُه سَرِه دشت ارژن و در چمن زاری سرسبز و زیبا و با صفا ،چادرهای سفید وسیاه در کنار هم برای استقبال برافراشته شده بود . در میانه میدان و وسط چادرها آتشی برپا کرده بودند .دورتا دور آتش ،صندلی هایی چیده بودند که  میهمانان در نظمی مثال زدنی برآن ها جای گرفته بودند.

من با همان وضعیت ،سوار بر موتور و تفنگ بر دوش با صیدهای همراهم پیش آن ها رفتم.

استاد بهمن بیگی که این حالت من برایش جالب و خوشش آمده بود از میان جمع  برخاستند و از من استقبال گرمی بعمل آوردند . سپس به یکی از همراهان دستور دادند از این موقعیت چند عکس یادگاری بگیرند.

آن گاه از من پرسیدند این را می دانم که معلم هستی، ولی بگو بچه کجایی ؟

خودم را معرفی کردم که از طایفه مالکی و پسر “شیروان اسدپور “هستم.

فوراً  جواب داد یادت هست برای بازدید از مدارس طایفه شما آمدم سرحد کوه بیل و شب را میهمان پدرت (کدخدای طایفه مالکی)بودم ! و این که کف چادر را با “چویل ” سبز و تازه فرش کرده بودید ….؟

از حضور ذهن استاد بسیار لذت بردم. چرا که علیرغم  مشغله فراوان و گستردگی حوزه مدارس عشایری چیزی از خاطرش دور نمانده بود!به هر حال خیلی بنده را موردمحبت قرار دادند و  سپس سراغ کبک های صید شده رفتند . یکی یکی آن ها را برداشته و بررسی کردند : این را در آسمان زده ای،  این یکی را روی زمین و ….

برایم بسیار جالب و حیرت آور بود که همه را هم درست تشخیص می دادند !

“برگرفته از خاطرات جناب آقای جهانشیر اسدپور معلم بازنشسته اداره تعلیمات عشایری”

0 0 رای ها
امتیاز دهید...
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x