توجه خاص مرحوم بهمنعلی به علم آموزی فرزندان
من در بهار سال 1320 به دنیا آمدم . بهار ۱۳۳۵ بود که بهمراه ایل راهی سرحد کوه بیل شدم. ایل مالکی، قشلاق را در حاشیه شمالی دریاچه پریشان و ییلاق را در سرحد کوه بیل واقع در شرق دشت ارژن سر می کرد. آن روزها پدرم در روستای هلک از توابع شهرستان کازرون به امور کشاورزی مشغول بود. آن موقع مرحوم پدرم بهمن علی حدوداً 40 تا 45 سال سن داشت .پدرم آدمی بود روشنفکر و علاقه مند به دانش و معلومات که به تعلیم و تربیت ما بسیار اهمیت می داد.
ملا اسماعیل کریمی و مکتب خانه نظری
پدرم شنیده بود که آقای اسماعیل کریمی کدخدای طایفه مشهدی نظر ، ملایی را بنام شیروان مهبودی از طایفه جروق برای آموزگاری بچه ها به آبادی اش آورده است. پس بواسطه ای برایم پیغام فرستاد که شما هم از این فرصت استفاده کن و برو و خودت را به آن استاد معرفی کن.
پس طبق دستور پدرم عازم سرحد طایفه مشهدی نظر شدم و در آن جا خودم را به آقای ملا شیروان مهبودی معرفی کردم و هدفم را از آمدن به آن جا به عرضشان رساندم . پذیرفت و بدین ترتیب من مشغول درس خواندن در کتوا خانه آن جا شدم. آقایان جهانگیر حبیبی، وفادار حبیبی ، سیفعلی نصیری ،کرم کریمی، فرهاد مهبودی ، نادر امیری ، اسفندیار سرداری ، و … هم شاگردی ما بودند .حدود 17 نفری بودیم. کلاس های ما زیر درختان سایه دار و یا در” کپر ” تشکیل می شد
مکتب را در گویش محلی ما “کتوا “می گفتند.در سه ماهه تابستان سال ۱۳۳۵ کتابی به نام یک جزئی و دو جزئی را که همان دروس قرانی بود نزد ملا شیروان به اتمام رساندم.
نا این که موسم کوچ ایل به سمت قشلاق و گرمسیر فرا رسید. مدرسه ما هم بهمراه ایل به گرمسیر برگشت. از آن پس ملای مکتب، سه ماهه پاییز را هم در گرمسیر دهپاگاه به تدریس قرآن پرداختند . فصل زمستان را هم به آموزش کتاب هایی از قبیل “ فارسی کلاس اول” و کتاب های “حیدربیگ و فلک ناز ” و ” خورشید آفرین” اختصاص دادند. . پس از پایان زمستان و تعطیلی کتوا خانه برای تعطیلات ایام عید، به دلایلی دیگر من مدرسه نرفتم.
ملا شکراله ساسانی و مکتب خانه پریشان
در فروردین سال ۱۳۳۶بود که با خبر شدم شخصی به نام ملا شکراله ساسانی در روستای پریشان مشغول تدریس به بچه های آن جااست ملا شکراله از طایفه قائدعلی شیری ساکن در قلات نیلو بود. پس به قصد استفاده از محضر او با مرحوم محمدرضا رئیسی فرزند عمو ماشاءاله روانه روستای پریشان شدم. خودم را به ملا معرفی کردم و گفتم که می خواهم پیش شما درس بخوانم. ایشان هم قبول کردند و بنده را در کتواخانه ثبت نام کردند.
تا مرداد ماه سال ۱۳۳۶ حدوداً به مدت5 ماه نزد ملا مشغول به تحصیل بودم که آقای مشهدی زریر صادقی هم دانش آموز ایشان بود .بعلاوه آقایان نادر امیری ، اسفندیار سرداری ، شیرزاد اسدپور وخانم زرافشان اسدپور که تقریبا 15 نفری می شدیم . تقریباً دو سالی می شد که ملا شکراله در آن جا به تعلیم دانش آموزان می پرداخت.اما این وضع دیری نپایید و برخی از پدران در پرداخت حق الزحمه ملا کوتاهی کردند و لاجرم متاسفانه کتوخانه پریشان تعطیل شد.
مکتب خانه پراشکفت و ملا عزیز فرید
بناچار آن جا را هم ترک کردم و پس از چندی به دستور پدرم برای علم آموزی روانه روستای پراشکفت شدم . آخوند روستای پراسکفت شخصی بود بنام عزیز فرید و من نزد ایشان مشغول درس خواندن شدم. ناگفته نماند آن زمان وقتی دانش آموزان مکتب خلافی می کردند ،فرد متخلف را به دستور آخوند مکتب می آوردند جلو چشم بقیه فلک می کردند و با چوب تر بر کف پای او می زدند تا دیگر خلافی انجام ندهد و سرمشق دیگران شود.
اواخر شهریور آن سال ایل به گرمسیر کوچ کرد ومن هم از مکتب خانه و “ملا عزیز فربد “خداحافظی کردم و همراه ایل به گرمسیر برگشتم . اما دیگر مکتب خانه ای در طایفه مالکی وجود نداشت که من را ثبت نام کند.و من هم بناچار در کنار خانواده به کشاورزی و دامداری پرداختم.
همکاری من با پیکار با بی سوادی و انجمن عمرانی
بعدها با توجه به تجربه و سوادی که داشتم از طرف پیکار با بی سوادی به مدت ۳ سال مامور تعلیم بی سوادان آبادی شدم. به همین منظورکلاس درس را در منزل خودم در روستای هلک دایر نمودم و در فصول پاییز و زمستان به آموزش هم ولایتی ها پرداختم.در طول آن سال ها موفق شدم ۲۳ نفر دانش آموز قبولی تحویل اداره و جامعه بدهم که از جمله آن ها مظفر دهقان بود.
حق الزحمه ما متناسب با تعداد دانش آموزانی بود که در امتحانات اداره ، نمره قبولی می گرفتند. یعنی به ازای هر نفر قبولی مبلغ ۱۰ تومان حق الزحمه به ما پرداخت می شد. در همین راستا بعدها مدتی هم آقای اکبر رئیسی فرزند مرحوم مشهدی سیفعلی در منطقه چنارشاهیجان کازرون مامور سپاه دانش شد و به امر سوادآموزی به بیسوادان پرداخت که کار ایشان مورد رضایت مسئولین و کارکنان مربوطه قرار گرفت.
بعد از کلاس های پیکار با بی سوادی، من برای انجمن عمرانی محل انتخاب شدم . انجمن زیر نظر فرمانداری شهرستان کازرون فعالیت می کرد و کارش جمع آوری 2 درصد از درآمد کشاورزان بود. آقایان عباس میرشکاری ، یداله ثوران ، خداخواست رئیسی ، و زریر صادقی با ما هکاری داشتند. و در سال ۱۳۵۰ از طرف بخشداری شهرستان کازرون با مامورین سرشماری همکاری نمودم.
سفر به شیراز و شرکت در امتحانات تعلیمات عشایر
پس از سه سال و نیم یعنی از سال ۱۳۵۳ به شیراز رفتم و برای استخدام در در اداره تعلیمات عشایر امتحان دادم و به حمدالله قبول شدم و توفیق پیدا کردم به مدت 32سال در آن اداره محترم خدمت صادقانه انجام دهم که در طول این مدت تشویقات متعددی را از مقامات بالای اداره دریافت نمودم.
حیدر محمدی برای مردم مالکی فرشته سواد و تدبیر بود
در پاییز ۱۳۴۱ حیدر محمدی از کوهمره نودان به واسطه ” ابوالحسن خان حکمت ” مالک رسمی طایفه، از طریق آموزش عشایر وارد مالکی شدند و حدود هفت سال معلم چهار طایفه مالکی بودند. در واقع او اولین مدرسه سنگی را با همکاری مردم بنا کرد. اما حیدر محمدی تنها یک معلم نبود. اختیارداری قدرتمند و به تمام معنا مصلح و خیراندیش بود که منشا خدمات زیادی در طایفه مالکی شد. این را هم اضافه کنم که در طول این سال ها چه در زمان مرحوم شکراله ساسانی و چه در زمان حیدر محمدی ،برخی از دختران طایفه مالکی خواندن و نوشتن آموختند ولی بعدها پی زندگیشان رفتند و متاسفانه درس شان را ادامه ندادند.
بعد ازحیدر محمدی ، آقای تیمور نادریان و بعدها محمدعلی میرشکاری در طایفه مالکی به مقام معلمی رسیدند. مرحوم محمدعلی دانش آموز روشن و زرنگی بود اما افسوس که عمرش وفاداری نکرد که بتواند فعالیت خود را نشان بدهد .
یادی از محمد بهمن بیگی
همه این فعالیت های علم آموزی جدید و خدمات بعد از آن از برکات مرحوم محمد بهمن بیگی بود که نه تنها در عشایر منطقه ما بلکه در تمام عشایر ایران و روستاها سرچشمه خیر و برکت بود .چرا که به خدا ایمان داشت و خداپرست و مردم دار بود. همیشه در فکر عشایر و روستانشینان ضعیف بود و تلاش زیادی می کرد تا بچه های روستایی و عشایر به جایی برسند و رسمیت داشته باشند .
روزگار کدخدایان ما و استعفای کا ماشااله
آن زمان کدخدای رسمی و ارشد طایفه مالکی مرحوم ملاشیروان اسدپور بود . عمو ماشاءاله رئیسی هم کدخدای روستای هلک بود که شخص فعال و خداشناسی بود و در میان مردم بحق رسیدگی می کرد. و الته مردم هم چون او را شخص محترم و فعالی می دیدند با کمال ادب و احترام قبولش داشتند و به حرف های او توجه می کردند. ضمن این که آن زمان همه اختیارات کلا به دست کدخدای محل بود . بعد از ۱۴ سال کدخدایی، شخص ایشان به طایفه پیشنهاد داد که از این ناریخ دیگر من کدخدای شما نیستم!علت تصمیم او شاید نارضایتی از برخی مردم محل بود.
بعد از این اشاره، مردم روستا، عمو سلبعلی را برای کدخدایی محل به کلانتر و بخشداری و فرمانداری معرفی کردند . بعد از مدت سه سال حکم رسمی کدخدایی آقای سلبعلی رئیسی صادر شد.
تا این که با شروع انقلاب ،نظام کدخدایی در مناطق و روستاها برچیده شد و اداره امور به دست شوراهای محل افتاد.
امامقلی احمدی صفت همکار بازنشسته تعلیمات عشایر از طایفه مالکی



